♥افسونگر عـــاشق♥

حــماقت بود به عشقت اعــتماد کردن با خـــــــــدا هم یه حرفی داشتم :میگم خـــــدا من اینجا هر چی دوست داری را دارم میگذرونم فقط یه نگاه به سیــــــــاهی و گودی پایه چشمم بنداز ...

این چه دنیایی هست دیگه



در زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیرکند..
گوشت خودش را می کند و میداد تا جوجه هایش بخورند...
زمستان تمام شد وکلاغ مرد اما بچه هایش نجات پیدا کردن..
وگفتند خوب شد مرد..راحت شدیم از این غذای تکراری.....
این است واقعیت تلخ روزگار ما


+ نوشته شده در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:50 توسط farnaz |

مرا ببخش کمی فقط تا پروانه شدنم مانده تا ازم خلاص شی

نميــــــــــــدانم
چــــــــــــــــرا مـــــيان اين هـــــــــــمه آدم
پــــيله کرده ام
بـــــــــه تـــــــــــــــــو .......
شـــايد فقط بـــا تـــــو
پــــــــــــــروانه ميشم ..

مــــــــــرا ببخش . . .!

اگــــر به تو پیله کرده ام  

قــــدری طاقت بــــیـــار

پـــروانه میشوم و میروم...

+ نوشته شده در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:29 توسط farnaz |

من فقط دارم سعی میکنم همـــــرنگ جماعت شوم...

امـــا میـــشود کمـــی کمکــــم کنیـــد...

ای جمـــــاعــت شماها دقیـــقـــا چه رنگی هستیـــد؟؟؟

+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:58 توسط farnaz |

آتیش کشیده ای مثل من

سیــــگارو گذاشته بودم زیر لبم...

گفتـــــــم :هــــــی یارو آتیــــــش داری؟!

جواب داد: توی جیبم که نــــــه...!

ولی تو ی دلم آره... به کارت میاد؟؟؟

گفـــــــــم :بده همدردیم

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:58 توسط farnaz |

فاحشه

وقتی آلت را به فاحشه ها عادت میدهی...

توقع نداشته باش زنت باکــــــــره باشد...

زیاد زور نزن هیچ اعتباری نیست...

سری که الان رو شــــونه هاته ...

فـــــــــــردا. . .

لای پاهای یکی دیگه نباشه...!

+ نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:43 توسط farnaz |

من همون نی نی کوچولوی خودتم...



گریان شده دلم
همچون دخترکی لجباز
پا به زمین می کوبد
تـو را میخواهد
فقط "تــــــــــــــــــو" را

...

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:41 توسط farnaz |

 


" مادرم "  مرا ببخش
دردِ بدنم بهانه بود ،
کسی رهایم کرد و رفت
که صدای بلند گریه ام
اشک هایت را در آورد


 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:37 توسط farnaz |

به چشمات بگو اشک ریختن چشم دیگری را می پسندد ؟


" چشم هـــــایت را ببنـــــــد "
تحمـل اینکه بـدانـــــم ، می بینی و بی خیــــــــــالی
خیلی سخت اســت


 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:30 توسط farnaz |

کلافه ام از این همه چشم انتظاری

 

 

 

 

خوبــــــــــم:

 

چشم‌هایم را می‌بندم،

 

 

 

زمان را متوقف می‌کنم،

 

 

 

مسافت ها رو از بین می‌برم،

 

 

 

و تو را تا ابد در آغوش می‌گیرم.

 

 

دلم برای آغوش گرمت تنگ است

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:48 توسط farnaz |

کاش یه بار دیگه اون نگاه مهربونتا میدیدم

 

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...

 ...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:44 توسط farnaz |

 

بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ

روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛

بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد

برآی نِگآه کَردَنمـــ

כֿـَندیدنمـــ

اَذیتـــ کردَنمــــ

برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی

روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود

می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد"


+ نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:28 توسط farnaz |

 

 

میدونم فـرقی نداره واســت عــاشق بودن من

میدونم واســت یــکی شـد بودن و نبـودن من

میدونم دوســـم نـداری مـثـل روزای گـذشته

من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته

امـا روح من یه دریـاست پره از موج و تلاطم

ساحلش تویی و مـوجاش خنجر حـرف های مـردم

آخ که چه لـذتی داره نـاز چشمــاتو کـشیدن

رفتن یه راه دشــوار واسـه هـرگـز نرسیـدن

 
 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:24 توسط farnaz |

واسه خودم خانومی شدم مـــــرد بی وفا

*دل من به خاطرات داره راضی میشه....

*تو عین ناباوریام تو هم شدی یه زخم نو.....

*چقد سهمم کم بود ازت....

*خوشحال باش....خانم کوچولوت خیلی بزرگ شده....خیلی......


 

+ نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:52 توسط farnaz |

نصیحت یه دل شکسته به تو


 

 

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم

 


 

+ نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:14 توسط farnaz |

یکی بود که دیگه نیست

یکی بود یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم !
یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم!
یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم!
یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!

 

 

 

یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم!یکی ماند و یکی نماند، اونی که ماند تو بودی اونی که بدون تو نماند من بودم

 

 

+ نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:3 توسط farnaz |

دارم میون این همه اشک ,اشکی میسازم که توی دل سنگی ات اثر کنه نامهربون

 


فرض کن به عکاس بگویم تارهای سپید را سیاه کند و چین و چروک ها را ماستمالی و حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکارد !
ولی باز هم از نگاهم پیداست چقدر به نبودنت خیره مانده ام …

+ نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:12 توسط farnaz |

یادت هســت مادر؟
اسـمـ قاشــق را گذاشتـے قـطار، هواپیمـا، كشتـے؛ تا یـك لقمـه بیشتـر بخـورمـ
یـادت هــست؟
شــدے خـلبـان، ملـوان، لوكوموتیـوران؛
مـے گفتـی بخـور تا بـزرگ بشـے
آقـا شیـره بشـے
خانـوم طلا بشـے
و مـن عـادت كـردمـ كـه هـر چیزے را بـدون اینكـه دوسـت داشتـه باشـم قـورت بدهـم... حتـے
بغـض هاے نترکیـده امـ را..
.

+ نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:16 توسط farnaz |

 

میترسم…!
کسی بوی تنت را بگیرد…
نغمه ی دلت را بشنود…
و تو خو بگیری به ماندنش!!
چه احساس خط خطی و جهنمی یست!
این عاشقانه های حسود من

 

+ نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:40 توسط farnaz |

آدمهابراى هم سنگ تمام میگذارندامانه وقتى درمیانشان هسى نه!!
آنجاکه درمیان خاک خوابیدى سنگ تمام رامیگذارندومیروند...

 

+ نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:31 توسط farnaz |

میرم که شاید قدرما بدونی

 

دَر و دیوآر اُتآقَم بویـ خونـــ میدَهَد

 

امشَب تمآمـ وآبَستگیـَ ـ م بهـ تـو رآ

 

بهـ تیغـ کشیدَمـ ـ ـ

 

+ نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:21 توسط farnaz |

سیگار

 

تمـــــــام سیگار های دنیا رو هم که دود کنی...

کسی متوجه تنــــــهایی تو نمیشود!

بجز پیـــرمرد سیـــــگار فروش...

+ نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:9 توسط farnaz |

خدا چرا

 

 

 

زنها اينجوري هستن

 

اگر عاشق بشن احمق ميشن

 

حتي اگر اونها بدونن گول خوردن

 

زخمهاشون رو با اشكهاشون شستشو ميدن

 

مردها نميدونن

 

اونها تا وقتي بميرن نمي فهمن

 

قلب يه زن تنها يه نفر رو ميبينه

 

قول داده بودي؟ كه ازم مراقبت كني؟مگه نه؟

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:57 توسط farnaz |

خرس کوچولوی من یادگار خاطرات من...

 

 این روز ها جـــــــای خــــــالی تو رو...

با عروسکی پر میکنم...
همانند تو ســـت...
مرا دوست ندارد... احســـاس ندارد...

اما هرچــﮧ هستـــ

دل شکـستن بلد نیستــ....

 

 

 


 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:45 توسط farnaz |

قبرما اماده کنید دارم میام

 

وقتی گور کن آخرین بیل خاک را روی سرم خالی میکنه به آرزو هام میرسم!

ولــــــــــــــی از یه نوع دیگه...

لباس سفیدی که آرزوم بود یروز تن کنم میشه واسم اون کفن سرد

و خونه ای که میخواستم بi همه بگم خونه ی خودمه میشه قبـــــــرم

ولــــــــی  بدون تــــــوووو تنهای تنها بدون دست گرم تو زیر اون خاک سرد دیگه اونجاست

که... از همه ی اون زجه هایی که واسه عشق آتشینم کشیدم راحت میخوابم

بخواب کوچه های سرد و تاریک من دیگه من تو این دنیا ی مهربونی به عشقم میرسم بخواب و من را دیگر زمزمه نکن

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:20 توسط farnaz |

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

 


 

گاهی دلــــــــتتم میخواد وقتی بغض میـــــــــکنم

 

 

خــــــــــدا از آسمون به زمین بیاد

 

 

اشکامو پاک کنه دستمو بگیره و بگــــــه:

اینجا آدما اذیتت میکنن بیا بــــــــریم...

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:10 توسط farnaz |

خـــــــــــــدا بیا و دستما بگیر

 

 

قبـــــــــر منا بـــــــــزرگ بسازین....

چون دارم یه دنـــــــــــیا آرزو با خودم به گـــــــــــوووور میبرم

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:2 توسط farnaz |

تا که زنده ایی تنها ولی کافیه چشماتا واسه همیشه ببندی....

 

 

 

من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم

چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
... قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمیدانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمیدانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانمها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
" مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمیدانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم.....!

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:53 توسط farnaz |

 

مـچالـﮧ شـבه امــ בر פֿــوבمـ

بـآ بـوـے سـيـگــآر

و طـعـمـ تـلـפֿ چــآـے مـآنـבه...

پـטּـجــره رآ بـآز نـڪـטּ اــمــروز בلـمـ مـےפֿـوآב

غـمـگـےــטּ بـآشـمـ

 

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:44 توسط farnaz |